Saturday, April 14, 2007

Molana . مولانا جلال الدین


جلال الدین محمد معروف به مولانا از گویندگان و نویسندگان بسیار مشهور جهان اسلامی است.وی در سال 604 هجری قمری در بلخ چشم به جهان گشوده است.به همراه پدر مقارن حمله مغول به آسیای صغیر (ترکیه) رفت و در قونیه سکونت گزید مدتی در شام به تحصیل پرداخت به قونیه باز گشت و مشغول تدریس شد. در سال 642 هجری شمس الدین تبریزی به قونیه آمد و مولانا پس از ملاقات کوتاه با وی دوره پر شوری را آغاز کرد.در این دوره که سی سال از حیات مولانا را شامل می شود مولانا آثاری بر جای گذاشته است که جزوعالی ترین نتایج اندیشه بشری است.از مولانا غزلیاتی به نام کلیات شمس بر جای مانده که به نام مرشد محبوبش شمس سروده است.مثنوی او در شش دفتر شهرتی جهانی دارد.مجالس سبعه شامل هفت سخن رانی اوست.قریب یکصد و پنجاه نامه به نام مکتوبات و کتابی دیگر به نام فیه ما فیه از آثار دیگر اوست.مولانا به سال 672 هجری در قونیه وفات کرده است.آرامگاه او و خاندانش در شهر قونیه است
آرزوی باغ و گلستان
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست--- بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی زابر---کان چهرهء مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز---باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی زنار:بیش مرنجان مرا رو---آن گفتمت که :"بیش مرنجانم"آرزوست
وان دفع گفتمت که :"برو شه به خانه نیست" ---وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست زخوبی قراضه هاست---آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلی است بی وفا---من ماهیم -نهنگم-عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همی زنم---دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود---آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت---شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت زفرعون و ظلم او---آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول---آن های و نعرهء مستانم آرزوست
گویا ترم ز بلبل اما ز رشک عام---مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر---کز دیو و دد ملولم انسانم آرزوست
گفتند:"یافت می نشود جسته ایم ما---گفت:آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد---کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان زدیده ها و همه دیده ها ازوست---آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت زهر آرزو و آز---از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد---کو قسم چشم ؟ صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار---رقصی چنین میانهء میدانم آرزوست
می گوید آن رباب که :مردم زانتظار---دست و کنار و زخمهءعثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست---وان لطفهای زخمهءرحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف---زین سان همی شمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز ! رو زشرق ---من هد هدم حضور سلیمانم آرزوست

No comments: