Tuesday, March 23, 2010
Uncle Norooz-عمو نوروز
عمو نوروز می آید با کلاه نمدی ریش سفید و زلف حنا بسته- کمرچین آبی- شلوار گشادسرمه ای و گیوه تخت ملکی- پیرزن مو سفید هر سال روز اول بهار صبح زود از خواب بیدار می شد قالیچه قشنگ ابریشمی را می آورد توی ایوان پهن می کرد و باغچه رو به روی ایوان را آب پاشی می کرد .روی پیراهن تافته اش نیم تنه زری می پوشید و چار قد زری سر می کرد .عود روشن می کرد منقل آتش می کرد کیسه مخمل اسفند را کنار منقل می گذاشت و توی کوزه قلیان بلوری چند تا برگ گل می انداخت.بعد سینی هفت سین را می آورد روی قالیچه می گذاشت.توی چند ظرف بلور 7 جور شیرینی و نقل و نبات می چید و پهلوی هفت سین می گذاشت و می نشست روی قالیچه و چشم به راه عمو نوروز می شد .کم کم خوابش می گرفت چرت می زد پلک هایش سنگین می شد به خواب میرفت و عمو نوروز را خواب می دید.عمو نوروز سر می رسید.نارنج هفت سین را بر می داشت با چاقو نصف می کرد .نصفش را می خورد و نصف دیگرش را هم برای پیرزن می گذاشت.یک مشت اسفند از توی کیسه مخمل در میآورد و روی آتش می ریخت.اسفند ها می پریدند هوا -ترق و توروق صدا می کردند و بوی اسفند در هوا می پیچید.عمو نوروز چند گل آتش روی سر قلیان می گذاشت-قلیان را چاق می کرد چند پکی به قلیان می زد و آن وقت پا می شد و می رفت تا عید را به شهر ببرد. آفتاب کم کم از سر درخت ها پایین می آمد .در حیاط پهن می شد به ایوان می رسید و می افتاد روی صورت پیرزن-پیرزن از خواب می پرید .چشم هایش را می مالید و تا نارنج نصف شده را می دید و بوی اسفند به دماغش می خورد شستش خبر دار می شد که ای دل غافل دیدی! باز عمو نوروز آمد عید را آورد سال تحویل شد و من خواب ماندم و ندیدمش!.دستی به زلف هایش می کشید" ای داد بیداد! باز هم یک سال آزگار باید صبر کنم و پیرزن یک سال دیگر هم صبر می کرد تا زمستان به سر آید عمو نوروز همراه باد بهاری از راه برسد و چشم های پیرزن از دیدن عمو نوروز روشن شود. چون می گویند هر کسی عمو نوروز را ببیند تا دنیا دنیاست مثل بهار تر و تازه می ماند! .هیچکس نمی داند آخرش پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند یا نه .شاید یک سال موقع تحویل سال پیرزن بیدار بماند -عمو نوروز را ببیند و همراه عمو نوروز عید را به شهر ببرد .سال های کودکی پر بود از آرزوهای بزرگ و نوروزهای شاد اصلا" انگار نوروز مال بچه هاست.آخر قصه را هیچ کودکی در هیاهوی کودکی نتوانست بداند حتی آنکه دنبال مردی گیوه به پا و کلاه به سر توی کوچه دویدکه شاید دست عمو نوروز را بگیرد برود خانه پیرزن قصه را پیدا کند و نوروز را به شهر ببرد -نوروز سنت سال های دور است سال های قصه و افسانه همان افسانه ای که عمو نوروز را شاد و خندان می آورد سر سفره هفت سین
عید و سیزده بدر همگی شادو سلامت باد
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment