ملا نصرالدین دو بز داشت که مثل چشم هایش از آنها مراقبت می کرد و خیلی به آنها علاقه داشت روزی از روزها بند گردن یکی از بز ها که به تیرک طویله بسته شده بود باز شد و بز فرار کرد.ملا نصرالدین وقتی متوجه شد که بز رفته و کاری هم از دست او بر نمی آید بز دوم را که همچنان با طناب به تیرک طویله بسته شده بود گرفت و با قدرت تمام او را زد.بز که از شدت درد بع بع های جانخراشی می کرد دل مردم دور و بر را به درد آورد و مردم به کمکش رفتند.وقتی ملا را سخت عصبانی دیدند علت کتک زدن بز را پرسیدند. ملا گفت:بز دیگرم فرار کرده ! مردم گفتند:خب این زبان بسته که فرار نکرده.این را چرا می زنی؟!ملا گفت:آخر نمی دانید اگر این یکی را نبسته بودم از آن هم تند تر میدوید!و می گریخت
No comments:
Post a Comment